معنی قطب الدین محمد

لغت نامه دهخدا

قطب الدین

قطب الدین. [ق ُ بُدْ دی] (اِخ) محمد حسینی. رجوع به قطب الدین شیرازی (محمد...) شود.

قطب الدین. [ق ُ بُدْ دی] (اِخ) محمدبن محمد. رجوع به قطب الدین رازی شود.

قطب الدین. [ق ُ بُدْ دی] (اِخ) محمد خوارزمشاه. رجوع به محمد خوارزمشاه شود.

قطب الدین. [ق ُ بُدْ دی] (اِخ) محمد خوافی. رجوع به مجد خوافی شود.

قطب الدین. [ق ُ بُدْ دی] (اِخ) محمدبن حسین. رجوع به قطب الدین کیدری شود.

قطب الدین. [ق ُ بُدْ دی] (اِخ) محمدبن علی. رجوع به قطب الدین لاهیجی شود.

قطب الدین. [ق ُ بُدْ دی] (اِخ) محمودبن مسعود. رجوع به قطب الدین شیرازی (محمود...) شود.

قطب الدین. [ق ُبُدْ دی] (اِخ) محمودشاه. رجوع به محمودشاه شود.

قطب الدین. [ق ُ بُدْدی] (اِخ) محمد آدم. از اطبا و پزشکان بود و به سال 904 هَ. ق. وفات یافت. (رجال حبیب السیر ص 184).

قطب الدین. [ق ُ بُدْ دی] (اِخ) ملکشاه. رجوع به ملکشاه شود.

قطب الدین. [ق ُ بُدْدی] (اِخ) محمودشاه یزدی. رجوع به شاه یزدی شود.

قطب الدین. [ق ُ بُدْ دی] (اِخ) تاینگو. شوهر و برادرزاده ٔ خان ترکان دختر قتلغخان است. قطب الدین پس از براق دو سال حکومت کرمان را داشت. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 529 شود.

قطب الدین. [ق ُ بُدْ دی] (اِخ) لقب مودودبن زنگی بن آق سنقر. رجوع به مودود... شود.

حل جدول

قطب الدین محمد

اولین پادشاه خوارزمشاهیان

موسس سلسله خوارزمشاهیان

معادل ابجد

قطب الدین محمد

298

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری